مادر را ستایش کنیم

مادر را ستایش کنیم ، مادر را که زنده گی من و تو منوط و مربوط به اوست،مادر راکه در عرصه مشکلات و سختی ها در کوره راههای دشوار زنده گی استوار ایستاده و در رساندن قافله و یا کاروان کوچک خا نواده به سر منزل مقصود نقش حیاتی و سازنده را ایفا میکند.

مادر را ستایش کنیم که پناه بی پناهی های ماست،مادررا که در نخستین روز های که هنوز پا بر دنیا نگذاشته بودیم همچو خونخوار خونش را مکیده ایم یا اینکه شبها موجب بیخوابیها یش شده و در آوان جوانی دلهره های را به روا داشته ایم و او با آنکه در جمع همه باشد خود را بدون فرزندش تنها احساس میکند،فرزند برا یش همچو گلیست که در پرورش و تر بیت آن شب و روز همچو با غبا نی از دل و جان میکوشد و هیچگا هی آرزوی دوری از گل پرورش داده خودشرا ندارد .

آری مادری را بیاد آوریم که شجا عا نه راه های پر خم و پیچ زنده گی را طی نموده و ز مانی فرا رسید که فرزند و توته قلبش از او دور شده راه هجرت را در پیش گرفت.

مادر همیشه چشم و گوش به ا یستگاه موتر ها و سنگفرش خیا با نها بود که مبادا روزی فرزندش باز گردد. آری تنها او بود که چشم انتظار فرزند و یا لا اقل آشنای که از فرزندش بگوید، زمانی که صدای مو تری را میشنید دست بر گمر گذاشته و پشت خمیده از درد روزگارش را راست موده بر می خاست لرزان لرزان گام بر میداشت  و میگفت    امروز میآ ید ، به فکر فرو میرفت اما نه باز هم کسی بدیدارش نیامده بود ، آخرچرا او که زحمت نکشیده بود که پس از چند سال بچه داری تکیه گا هش خانه محقری و امیدش به عرش موتر ها باشد و همدمش کبو تران گرسنه که به دور پایش می پریدند …

او برای انتظار سختی نکشیده بود ، اشگ انتظار در خانه کم فروغ چشمان زن آشیانه کرده بود و بر گونه های گرم مادر روان بود گو یی از این سکوت و بی خبری به جان رسیده و مرگ را بر انتظار تر جیع میداد.

روح مادر از جسمش قوی تر و صبور تر بود ،کمرش از غم دوری فرزند خمیده شده قلبش شگسته بود ، چشمانش خیلی زود تسلیم غصه شده بودند اما روحش را هیچ کس نمیتوا نست از شوق دژدار دوباره فرزند جدا کند.

مادر در اندیشه دیدار دوباره فرزند به رو یا ها رفت و با خود میگفت اگر او را پس از چند سال ببینم حتمآ عوض شده اما مادر او را خواهد شناخت؟ حتمآ چند تار موی سپید نیز پیدا کرده، وای که مادر آنها را با چه رنجی قبول خواهد کرد، آه خدایا آخر هر هجرتی باز گشتی نیز دارد ، واط که اگر او همچو پرنده گام مها جر از سفر بر گردد بر گشت او همچو تند بادی غمهای هر روزه مادررا  از هم می پاشد، وای که مادر چقدر به انتظار این توسن است.

چند روزی بر تقویم روز های تنهای مادر ا ضافه شد و باز با خود میگفت امروز چند سال و چند روز از رفتنش میشود نه در  خانه را قفل نمی کنم مبادا خواب باشم و او کلید در را ندارد او تنها کلید صندوقچه دل درد مند ما در را دارد چون خودش آنرا قفل زده و رفته.

روز دیگر گویی با همه روز ها فرق داشت آری آن روز مادر را کسی به انتظار نشسته بود و مادر را با تمام وجود فر یاد میزد     و کبوتران بدون او هراسان بودند  گویی  کبوتران او را فریاد میزدند : مادر مسا فرت آمده کجای؟

وای خدایا که آنروز مسافری به دنبال او میگشت اما چه دیر بود که تنهای کبو تران   خبر از مسافرت مادر میدادند سفر به دیاری که باز گشت بر آن نیست  مادر سر بر بالین غم و دست بر عکس فرزند به خواب همیشگی رفته بود .

صدای در خانه پیچید : در خانه را قفل کنید چون دیگر مادر چشم  در انتظار نیست.

د یگر قلب مادر نبود که میشکست بلکه قلب فرزند بود که با حسرت و آه به های های مادر گفتن پیوند میخورد .

بیایید کلید ها را قبل از قفل شدن بر در ها بچرخانیم ، یک شاخه گل با یک لبخند ما یک قلب پر از شور و شادی مادر است .

مادر را چنین تفسیر کردم

م -  محبت 

ا  - ایثار

د - دافع

ر- رفیق

مادر همه را محبت میدهد  خود را ایثار میکند قربانی میدهد  از فرزند خویش در برابر هر چیز دفاع میکند حتی وقتی پدر قهر میشود پشتیبان اولاد است و یار و رفیق  ناز های کودکی و جوانی و عشق و خواستگاری و عروسی ...

از من بهتر هم است؟

"از من بهتر هم هست؟"

سالها پیش از خودم پرسیدم : از من بهتر هم هست؟

خیلی ها به من خندیدند ، خیلی ها بر من نامِ مغرور نهادند بعضی ها به من احسنت گفتند و بعضی های دیگر بی تفاوت عبور کردند.

برای من مهم راضی کردن ِ این نفس جستجوگر بود که این معرکه را برپا کرده بود . در کوچه پس کوچه های  تَوَهُمِ  زندگی از دکان هایی عبور کردم  کلون هایی را به صدا درآوردم ، گاه غرور و یأس و عشق دُچار من شدند و گاه خسته از این جستجو بر کنجی آرام خفتم.

تا این که شنیدم آفریننده ای هست که در بساطش همه چیز یافت می شود و همانا اوست که این توهم را آفریده است.

روی به سوی او کردم و یافتم ! فریاد زدم : یافتم ! یافتم ! و به من خندیدند.

سکوت ! سکوت ! تردید ! تردید ! و اینک آرامش از رسیدن به حقیقتی عالی در این لحظه . ساده و در عین حال زیبا!

گفت : در هزارتویی هستم که خروج از آن آگاهی می خواهد . در این هزار تو بهترین و یا بدترینی یافت نخواهم کرد.

به من گفت که ما جزیی از کل هستیم و آمدیم که بگوییم در این رسالتی که عهده دار شدیم بهترین هستیم نه در کل این مسیر!

گفت: هم بهار زیباست و هم زمستان ! هم پاییز زیباست و هم تابستان ! پرسیدم : زیبا یی چیست؟

گفت: خوسحال و عاشقانه نگاه کردنِ به هستی!

" بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که بدان می نگری"

"و اینک از این که پاسخی زیبا یافتم بسیار خوشحالم"

 امیدوارم خوشحال وعاشقانه نگاه کنید .

 

برای بهترین ها

آری ، یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم … او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است… او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است… یکی را دوست میدارم …آری ، او همان مهتاب روشن بخش شبهای من است … قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساست پاک قلبم میباشم… یکی را دوست میدارم ، همان فرشته ای که در نیمه شب عشق به خوابم آمد و مرا با خود به دشت دوستی ها برد…او همان فرشته ای است که با بالین سفیدش مرا به اوج آسمان آبی برد و مرا با دنیای دوستی و محبت آشنا کرد… یکی را دوست میدارم ، همان کسی که هر شب برایم قصه لیلی و مجنون در گوشم زمزمه میکرد و مرا به خواب عاشقی می برد … یکی را دوست میدارم ، همان کسی که مرا آرام کرد و معنی دوستی را به من آموخت…اینک که من با او هستم معنی واقعی دوست داشتن را فهمیدم … او مثل ابر بهار زود گذر نیست ، او برایم مانند یک آسمان است که همیشه بالای سرم می باشد…آسمانی که زمانی ابری می شود چشمهای من هم از دلگیری او بارانی می شود… آری ، تو برایم مانند همان آسمانی…یکی را دوست میدارم ، او دیگر یکی نیست او برایم یک دنیا عشق است… پس بمان ای کسی که تو را دوست میدارم ، بمان و تسلیم احساسات پاک من باش… می خواهم با تو تا آخرین نفس بمانم.... می مانم تا زمانی که خون عشق در رگهای من جاری است

افسردگی

 

 

Image hosting by TinyPic

 

افسردگی و راههای غلبه بر آن

افـسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو،
احـساسات، رفـتــار، سلامتی جسمانی و روحی شما را
تحـت الشـــعاع قرار دهد. هر انسانی در مقاطع خاصی از
زنـدگی خود به افسردگی دچار میگردد. نشانه ها و علایم
افسردگی عبارتند از:

* غم و اندوه پایدار، اظطراب، احساس پوچی.

* احــساس نا امیدی و بدبینی- احساس گناه، احسـاس
بی ارزشی و در ماندگی - احساس تیره بختی.

* کاهش سطح انرژی و احساس خستگی.

* دشواری در تمرکز، یاد آوری و تصمیم گیری-عدم توانایی
در اندیشیدن.

* بی خوابی و یا افزایش میزان خواب.

* از دست دادن اشتها و کاهش وزن - یا پر خوری و افزایش وزن.

* عدم تمایل به ملاقات با دیگران - یا وحشت از تنها ماندن - حضور یافتن در فعالیتهای اجتماعی دشوار و غیر ممکن میگردد.

* احساس بی ارزش بودن و نا عادلانه بودن زندگی- احساس شکست- احساس سربار بودن.

* از دست دادن علاقه و میل به فعالیتهای معمولی در زندگی و یا سرگرمیهایی که پیشتر برای فرد لذت بخش بوده اند.

* بیقراری و بیتابی - زود رنجی و تحریک پذیری- و یا کند شدن حرکات و واکنشها- بی تفاوتی.

* افت اعتماد بنفس - سرزنش مدام خود - نگرانی از گذشته و آینده.

* مشکلات جسمانی که معمولا به دارو جواب نمیدهند مانند: خارش بدن - تاری دید -تعریق شدید- خشکی دهان- مشکلات گوارشی (یبوست، اسهال - سوء هاضمه)-سردرد - کمردرد.

* افکار صدمه زدن به خود و یا دیگران - افکار خود کشی.


علل پدید آمدن افسردگی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علل پدید آمدن افسردگی نیز گوناگون میباشد:

* وراثت.
* محیط های نا ایمن و خطرناک مانند: آلودگی هوا و آب.
* محیطهای آشفته مانند: خشونت در خانه و روابط.
* درگذشت همسر، فرزند، والدین و دوستان.
* ضربه های روحی شدید در کودکی و یا بزرگسالی.
* از دست دادن حمایتهای اجتماعی در پی طلاق، دوری از دوستان، قطع رابطه، از دست دادن شغل.
* شرایط ناسالم اجتماعی مانند: فقر، بی خانمانی و خشونت در جامعه.
* بیماریهای مزمن مانند سرطان، دیابت و ایدز.
* شکست و ناکامیها-تجارب ناخوشایند.
* تغییرات هورمونی - اختلال در تعادل انتقال دهنده های عصبی همچون سروتونین.
* در اثر مصرف برخی داروها مانند داروهای خواب آور، ضد بارداری و کاهنده فشار خون بالا.
* استفاده از الکل، مواد مخدر و دیگر داروها.
* تغذیه نامناسب مانند کمبود فولات و ویتامین B1 و یا مصرف زیاد مواد قندی و کافئین دار.
* ضعف شخصیت، اعتماد بنفش پایین، بد بینی و هم وابستگیها.
* استرس .
* الگوی تفکرات منفی.
* عدم تحرک بدنی و نداشتن تفریح و سرگرمی.
* انزوا و گوشه گیری